هوای سمی،باران بهاری و وجوب مرگ

سرگیجه گرفته ام.منگ میزنم.حالت تهوع دارم.خب هنوز انقدر ها با کلاس نشده ایم تا با این اوضاع و احوال کنار بیاییم.حالا خوبه کارشناس ها هم میگند که این هوا مضره!که این ها سمی هستند.خب بدن اگر سالم باشد باید به این هوا واکنش نشان بده.

مانده ام که چه طور راست راست میروید و ککتان نمیگزد.انگار نه انگار.یعنی واقعا نمیفهمید که دارد این هوا چه بلایی سرتان می آورد.یعنی این دودها که تنفس میکنید قلبتان را سیاه نمیکند؟انقدر فهمش سخت است.دوست دارم یک بلندگو دست بگیرم بلندگویی که صدایش به اندازه ی تمام محله نه، شهر نه، صدا باید بلند تر باشد.انقدر بلند که حتی آنهایی که خواب هستند بیدار شوند.حتی آنهایی که پنجره دو جداره که هیچ ده جداره به خانه شان زده اند بشنوند...داد بزنم اهل شهر اصلا یکی یکی به اسم کوچک صدایشان بزنم  که آقای حسین،سعید،سهیل،محمد،بیژن،علیرضا و...و شما خانم م،ف،س،ز و...با همه تانم.به خدا قسم این هوا را خودمان ساختیم.بیایید خودمان درستش کنیم.

اما امان که اکثرمان تازه زمانی میشنویم و میفهمیم که میخواهیم بنشینیم؛میخواهیم بنشینیم اما سرمان میخورد به سنگ؛به سنگ لحد!


یا رب از ابر هدایت برسان بارانی                      پیشتر زانکه چو گردی زمیان برخیزم

باران بهاری در راه است.تا بشوید.تا زندگی ببخشد.تا دنیا رنگ و بویی دیگر بگیرد.فقط باید در مسیرش بود.

اگر برای باز کردن خلخال از پای زنان جا دارد که انسان بمیرد.پس امروز مرگ واجب است!

میانمار

بی خویش با خدا


اگر اهل طراحی پوستر هستید یا دوستان و آشنایان دستی در این وادی هستند دست به کار شوید!

این هم آدرس سایت موسسه بوی سیب حسینی

میراث آلبرتا

میخواستم از آنچه دور و برم در این باب دیده ام بنویسم.نوشتم!اما...

گذر کردم.اکتفا کردم به یک معرفی.آن هم کاملا دوستانه.دیدنش خالی از لطف نیست.حقیقتش اگر نظر من را بخواهید فیلم خوبی از آب درآمده.ساختارش کلیشه ای و شعاری در نیامده،خوش ساخت است و جذاب و به ذائقه جوانان سازگار!

البته اینطور نیست که کامل باشد.که هیچ اثر کامل کاملی وجود ندارد.نقد هم دارد.اول اینکه بعضی قسمت ها در خدمت موضوع نیست یا به خوبی با موضوع ارتباط برقرار نمیکند(مثل ضرب وشتم رئیس دانشگاه شریف،تشییع شهدا و...).دیم اینکه به این مسئله بیشتر از باب تقید ملی و مذهبی نگاه میکند و عامل اصلی را مدگرایی معرفی میکند حال اینکه نباید منکر سطح علمی و بودجه تحقیقاتی  و تفاوت هایی از این دست شد.و کسانی که رفته اند و برگشته و مفید واقع شده اند.سیم گذری بر حضور دانشجویان در دانشگاه های دست چندم هند و مالزی که در این چند سال شیوع زیادی هم داشته خالی از لطف نبود.

                                                           مستند "میراث آلبرتا"درنگی است در باب مهاجرت نخبگان...

                                                             این هم سایت مستند و لینک دانلود




اميدوصال

مرا اميد وصال تو زنده ميدارد

و گرنه هر دمم از هجر تست بيم هلاک


يا ايها الذين امنوا عليکم انفسکم(مائده 104)
ادامه نوشته

راز خلقت

سعيد حسابي اهل شعر است جناب علوي هم از شعراي قم تقريبا با ما هستند.كاهي با يك بيت حسابي صفا ميكنيم...

سحر براي نماز حرم هستم.هنوز سمت ضريح نرفته ام! ايوان طلا زيارت عاشورا ميخوانم...بعد زيارت با جند نفر تهراني رفيق ميشويم اينجا دوستي خيلي اسان است.راهي وادي السلام ميشويم...صفايي دارد

ظهر ديكر سمت ضريح ميروم...همه دوستان را ياد ميكنم...به خصوص سه مريضي كه خيلي سفارش كرده اند!

جند دقيقه اي هست از مسجد كوفه امده ام.انشاالله قسمت شود اعتكافي در مسجد كوفه باشيم.اين را از جناب مسلم بن عقيل خواستم!

كافي نت نزديك حرم است.بين راه حرم و هتل از قرار ساعتي 1000دينار...حسابش با اين نوسان قيمت ارز به بول ايران سخت است...

كفتني ها زياد است...طرف ميخواهد در را ببندد

من كه حيران تو حيران توام ميدانم

باز سلام

وارد مرز كه ميشوي هنوز جند قدم نيامده تغيير محسوسي در شرايط ميبيني اولينش هم در ادم هايش و امكاناتش

ترجمه متن ها به فارسي جكي شده بود بين ما ترجمه فارسي به بدترين شيوه ممكنه كه تقريبا به غير از كليات جيزي متوجه نميشوي

برجم(fly)كردستان عراق و عكس بارزاني و طالباني خود نمايي ميكرد

اين كيبورد عربي حسابي رو اعصابم داره راه ميره نه gach paj داره يكسري از حروفش هم برعكسه

حسابي توي مرز معطلمان ميكنند براي خودشان كاملا عادي است اما با اعصاب زاير بازي ميشود مانده ام اين شمساي كم خاصيت جه ميكند؟

راننده حسابي بد خلق است و مثل دود كش سيكار جاق ميكند

تا نجف حدود 320 به قول خودشان كم(كيلومتر)راه است اما حساب طي كردن اين مسير با ساعت ايران كلي توفير دارد!!

نماز و ناهار در راهيم ناهار كنسرو خوراك مرغ است به حساب كنسرو بودنش خوب است ساخت ايران است مثل ماستش اما نوشابه اش نه

كرمي هوا و خستكي راه و انتظار كلافه مان كرده...كم كم نزديك نجف ميشويم اين را از تشديد ايست بازرسي ها ميشود فهميد

نام اميرالمومنين بر لب ها جاري ميشود...حرم سممت يسارمان است...اشك ها در عين حلقه ميبندد.

اسم هتل منار الهدي است.2 ساعتي تا نماز مغرب وقت باقي است!با علي و سعيد هم اتاق ميشوم.نعمتي است هم سفر خوب كه خدا قسمت ميكند...

غسل زيارت ميكنيم با علي عازم حرم ميشويم.تا اذن دخول بخوانيم اذان را ميكويند...حرم امام جماعت دارد نماينده ايت الله سيستاني است.نسبت با اخرين باري كه امده ام حرم كلي تغيير كرده است.خيلي بهتر شده است.

در حال خودم نيستم.منك ميزنم.نه زيارت نامه ميتوانم بخوانم نه سمت ضريح ميتوانم بروم...عده ي زيادي ايراني ذكر اميرالمومنين كرفته اند...بي اختيار به سمتشان ميروم.اشك از ديده ها جاري ميشود.خيلي ها جلوي ديده هايم مي ايند.


قصر ایران 29

اوایل که پلاک ماشین ها تغییر میکرد و به جای اسم شهرها کدی میگذاشتند یکی از سرگرمی ها و کل کل هایی که داشتیم دانستن کد مربوطه و شهر بود که مثلا ایران فلان برای کدام شهر است.

هنوز هم خیلی وقت ها به پلاک ماشین ها توجه میکنم.که مثلا زواری که به قم می آیند از کدام شهرند.اینجا قصر شیرین است.پلاک ماشین ها ایران 29.

امشب را قصر شیرین هستیم تا صبح که مرز خسروی باز شود تا عازم شویم.

دیشب تا دیر وقت حرم بودم.حرم بی بی معصومه(س).به زیارت نامه ای اکتفا کردم و طلب عطری کردم که بوی تعفن گناه را از ما بزداید.که خریدار پیدا کنیم.

منصوریان رو تو حرم دیدم.عازم مشهد بود.قول دادیم که هر کدوممون دیگری رو یاد کنه.

صبح حرکت ساعت 9 صبح بود.بعید میدانستم زودتر از ساعت 10:30 حرکتی باشد!!آنقدر خوابم می آمد که تا ساعت 8:10 دقیقه خوابیدم.تازه ساعت 9 صبح از خانه زدم بیرون.چند قدمی بیشتر نرفته بودم که همراهم زنگ خورد.پدر گرام فرمان ایست دادند تا خودشون من و برسونند.همراهم زنگ خورد.معطل من بودند.وسط راه سوارم کردند.

بقل دستیم محمد جواد بود.خیلی کم حرف.اولش خودم هم حوصله نداشتم.باز کردن سر صحبت را موکول کردم به بعد از ظهر.سخت جواب میداد.یخ بینمان وا نمیرفت.آخرین حربه را زدم.با اینکه نتیجه را میدانستم باز پرسیدم!راستی دیشب بازی آلمان ایتالیا چند چند شد؟ ترفندم کاملا جواب داد.

سه جلد از"کتاب نهج البلاغه همراه" را با خودم آورده ام.چند ورقی مطالعه کردم.فکر میکنم هیچ گاه تا به حال انقدر وحدانیت خدا و بری بودن او از شریک برایم جا نیفتاده بود.یک جمله از امیرالمومنین معجزه کرد.

یک ساعتی به نماز داریم که به قصر شیرین رسیده ایم.گفتند که شب استراحت گاه هستیم!از آن چیزی که متصور بودم بهتر است.یک اتاق چهار تخته با مخلفات!!

میزنم بیرون.قصر شیرین هم مثل تمام شهرهایی است که بالای 400 کیلومتر از تهران فاصله دارند.نماز را میروم سمت مسجد بخوانم.شک دارم که اهل تسنن هستند یا شیعه.اسم مسجد را که میبینم مطمئن می شوم.المهدی(عج).مسجد جامع شهر است.موذن صدای زیبایی دارد.اما حی علی الصلاه را جا می اندازد.به جایش سه بار حی علی الفلاح میگوید!!بعد از اذان بهش میگویم.عذر خواهی میکند و میگوید به خاطر خستگی است.

میگوید شهرش جمعیتی در حدود 20 هزار نفر دارد و درصد بالایی اهل حق هستند.به خاطر همین است که نماز جماعت خلوت است!!یادم هست که بچه های جهادی هم که سرپل ذهاب آمده بودند به روستایی رفته بودند که تماما اهل حق بودند.

امام جماعت می آید.نمازش شکسته است!!

از مسجد آمده ام بیرون.همین کافی نتی که هستم را پیدا میکنم!!و...


نمیدانم این نوشتن ها خوب است یا نه.شاید دل مشغولی باشد شاید هم خاطره.شاید دقت نظر بدهد شاید هم غفلت...

منتظر صبح هستم...السلام و علیک یا امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع)

بی خویش...

هی دنبال یک عنوان میگشتم.دنبال یک متن که مثلا به دل بنشیند.که تاثیر گذار باشد.البته از اولش هم شک داشتم که بگویم یا نه!بنویسم یا ننویسم.روی کاغذ جملات را عوض میکردم با کلمات بازی میکردم.مثل همین الان روی این صفحه ی مانیتور.

آدم شو بچه دیگه مگر بعد از کلی بالا و پایین کردن متن آخرش به این نتیجه نرسیدی که باید گذر کنی از این حرف ها از این متنها...که آخرش هم گیر یک حرف اضافه ای!همه ی نوشته ها را خط زدم.نوشتم.توفیق باشد و حضرت ارباب اذن دهد عازم عتبات هستم.حلال کنید.

کربلا

بعثت تو نیز فرا میرسد...

دلت را از غیر پاک کن،عاری،خالی...خالی خالی شو.

این پاک کردن ها و خالی کردن ها فرق میکند با آن چیزی کع تا به حال تجربه کرده ای و در ذهن داری.بایک لیوان که خالیش کنی کلی توفیر داد.بالاخره هوا که داخلش هست.

این خالی که میگویم یعنی هوا هم نداشته باشی.که مبادا یک بام و دو هوا بشوی.دو هوا که هیچ یک هوا هم نداشته باشی.

حالا گیرم که شرایط آزمایشگاهی ایجاد کنی و داخل لیوان ر خلا کنی؛اما باز آن نمی شود.بالاخره ظرف است،محدود است.حالا تو برو ظرف بزرگتر بیاور؛پارچ که هیچ کهکشان راه شیری هم محدود است .اصلا جنس متفاوت است.

حالا برو هزار بار سعی و تلاش و آزمون و خطا پس بده و جدول مندلیف را از بر کن و هزار تا عنصر به آن اضافه کن.نهایتش میشود جامد،مایع،گاز ...چیز دیگری بلدی نشانم بدهی؟

حالا فهمیدی که این خالی کردن ها فرق می کند.این پاک کردن جور دیگری است.

من دیگر بیش از این ها بلد نیستم بگویم.خدایی اش را هم بخواهی خودم هم خیلی حالی ام نیست.اصلا مشکل بزرگتر این است که این حروف و کلمات و صفحه گنجایش و ظرفیتش را ندارند که خود اینها از همه محدود ترند.که اگر این چنین نبودند میشکستند،خرد میشدند آن وقت سنگ روی سنگ بند نمیشد.

اما میدانم اگر خالی شوی،اگر ترک غیر کنی و بی کس شوی،سر به کوه می گذاری،به دنبال یک کس میگردی...و خسر المتعرضون الا لک سر میدهی

اگر عاری از غیر شوی و دلت را قدم گاه عشق کنی

غار دلت قدم گاه یار می شود؛دیگر گوشهایت طنین صدای اقرا بسم رب العشق را می شنود.

اگر دلت را قدم گاه عشق کنی

بعثت تو نیز فرا میرسد


تاخیر تبریک مبعث حضرت رسول به پیشوازی تبریک اعیاد شعبانیه در

پیامک نوشت:نقاش نیستم اما لحظه های ندیدنت را "درد" میکشم