راهیان نور امسال برایم متفاوت از سال های گذشته بود و البته هر سال این گونه است.(حرف هایم در مورد راهیان نور امثال بسیار است که به موقع خواهم نوشت اگر ذهن و قلمم یاری کند).
۱)بسیاری از مواقع ما به خاطر نزدیک دیدن و گاهی به خاطر از دور دیدن دید درستی به پیرامون خودمون نداریم...
نگاهی کامل است که هم از دور باشد و هم از نزدیک...نه کسی که در یک کوچه هست به درستی از موقعیتش آگاهی دارد و نه آنکه با عکس هوایی آن نقطه را میبیند از جزئیات محل اطلاع کافی دارد...
۲)خیلی وقت ها انسان هایی دور و برمون هستند که به خاطر دید اشتباه به هیچ عنوان تصور درستی از اون ها نداریم...چه بسا که در مورد اونها اشتباه میکنیم و شاید هم جفا...
۳)
۴)
۵)درس خوندن توی مدرسه شاهد یعنی بودن با بچه ها و رفقایی که اغلب یا بچه شهیدا یا جانباز.هیچ وقت هم با قشر جانباز بیگانه نبودم.اما راهیان امسال از نزدیک با یک جانباز قطع نخاعی چهار روز همراه بودم.یک نگاه نزدیک به یک جانباز .هیچ وقت فکر نمیکردم که زندگی یک جانباز انقدر سخت باشه.یه چیزی میگن و یه چیزی میشنویم ...اما تا از نزدیک نبینیم متوجه نمیشیم که چقدر زندگی یه جانباز سخت میگذره.و دیدن مشکلات جامعه چقدر برای اون سخته!و البته باز هم گفتن من افاقه نمیکنه...که شنیدن و خواندن کی بود مانند دیدن
۶)نمیدونم فرقی میکنه که جانباز هفتاد درصد باشه یا بیشتر؟!
جناب میرزایی رو میگم همسفری که چهار روز توی راهیان نور با هم بودیم.جزء بچه های تخریب بوده و همون اوایل جنگ توی عملیات محرم حین خنثی سازی مین...و قطع نخاع.
بعد از اون هم توی خونه بند نمیشه و توی تلفن خونه و کارهای اداری و خلاصه هر کجا که بتونه به جبهه کمک میکنه.
بعد از جنگ میره و فوق لیسانس حقوق میگیره و...
تو محله ی شاه ابراهیم(مناطق محروم قم) ساکن بوده و هستش .و میگفت هیچ وقت حاضر نشده محلشون رو عوض کنه!!
تو سال 82 تصادف میکنه و همسرش رو از دست میده و وضع خودش هم به مراتب وخیم تر میشه!
نمیدونم این نا توانی منه یا حقارت کلمات؛که توانایی انتقال مصائب یک جانباز رو ندارند و شاید هم تقصیر هردو شاید هم...
جانبازی که بیست و چند ساله ویلچر نشینه و از توانایی انجام بسیاری از کارها محرومه!!
و البته یکی مصائب نقص جسمانی است.که البته یک معلول هم این مصائب رو داره.
اما احساس میکنم اون چیزی که سخت تره و تحملش دشوارتر دیدن وضع موجوده.فردی که همه ی سلامتی و جوونی و زندگی خود رو فدای آرمانهاش کرده وقتی ببینه که توی جامعه به راحتی آرمانهاش اگه نگیم ضد ارزش شدند ولی کم ارزش شدند چه حالی پیدا میکنه؟خون به دلش نمیشه؟
توی دهلاویه ازش پرسیدم حاجی دوتا سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟!گفت :نه بپرس!
گفتم اگه برگردی به اون روزها و بدونی که چنین سرنوشتی با این مصائب برات رقم میخوره بازهم حاضری بری؟
بدون لحظه ای درنگ و بدون ذره ای شعار زدگی گفت :حتما میرم
(بعد از فوت همسرشون جناب میرازیی دوباره ازدواج میکنند و الحق و الانصاف که همسرشون پروانه وار دور ایشون میچرخیدند و تحمل و صبری زینب(س) گونه به خرج میدادند)
پرسیدم حاجی چی جوری همسرتون با اینکه میدونستند شما چه وضع و مشکلاتی دارید جواب مثبت دادند؟
گفت :ایشون راهشون رو انتخاب کرده بودند و خودشون میخواستند که تاپایان زندگی به یه جانباز خدمت کنند.
روز جانباز پدرم تماس گرفت و قرار شد بریم خونشون.محفل زیبایی بود.چندتا دیگه از همرزم ها اونجا بودند.هر کس خاطره ای از اون روزها نقل میکرد...انگار هر کس عقده گشایی میکرد.
پی نوشت ۱)عکسه جناب میرزاییه توی دانیال نبی (ع)/شوش
پی نوشت ۲)بند سه و چهار رو حذف کردم.خلاصه اش اینکه مخلص "حضرت پدر"هستیم
+از نظر خصوصی "خواننده"به خاطر تذکرات به جاشون بسیار ممنونم 