i had the best and worst days of my life with you

دیشب نمیدانستم بروم یا نه!شاید این آخرین سفر او به شهرمان بود.و آخرین فرصت برای دیدارش.یک آن تمام شوق میشدم برای رفتن و لحظه ای دیگر همه انزجار! اما شروع کردم به مرور این هشت سال.یک flash backبه همه آنچه در این سالها گذشت.نشستم گوشه ای خلوت؛به دور از هیاهو ، فقط نظاره گر شدم.صدایش هم mute کردم.subtitles اش هم برداشتم.سکانس ها یکی پس از دیگری.در location های متفاوت.تfilm خیلی سریع به پایان رسید.تیتراژ پایانی شروع شده بود.همه ی فیلم آنطور که میخواستم نبود.میشد خیلی بهتر از این تمامش کرد.اما بد نبود.یعنی خوب بود.حتی یک جاهایی خیلی خوب بود.از نظر من این فیلم با همه ی کاستیهایش در این festival بهترین بود.حالا من هم در بین انبوه جمعیتی که انتظارش را نداشتم به احترامش ایستاده بودم و کارگردان را تشویق میکردم...
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:6 توسط نبات تلخ
|
مرغ باغ ملکوتم نيم ازعالم خاک